انتظار بیجا
گرگى پاره استخوانى بلعید و در گلویش خزید. مرغى سر در حلق وى برد تا استخوان را بیرون آورد.سپس از گرگ مطالبه حق الزحمه نمود.
گرگ گفت : چقدر بى حیا هستى ، سرت را در دهان من فرو بردى ، و سالم بیرون آوردى ، اجرت هم مى خواهى !؟
- شعار نویسى
بهلول : بر دیوار کاخ هارون این عبارات را نوشت :
اى هارون ، گل و گچ را بر افراشتى و مرتبه رفیع دادى ، ولى دین و قرآن را فرو گذاشتى و اعتنا نکردى .
اگر این کاخ را از مال خود ساخته اى اسراف کرده اى ، و خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد.و اگر از مال مردم ساخته اى ، ظلم کرده اى ، و خداوند ستمکاران را دوست ندارد.
- گفتگوىبهلول و هارون
روزى بهلول هارون را موعظه کرد. هارون ابتداء گریست . سپس او راتحسین کرد و دستور داد به او جایزه بدهند.
بهلول گفت : مرا احتیاجى نیست . آنرا بر گردان به کسانى که این اموال را از آنان گرفته اى .
هارون گفت : پس براى تو مستمرى قرار مى دهم که زندگى تو تاءمین شود.
بهلول سر خود را به طرف آسمان بلند کرد و گفت : من و تو هر دو روزى خواران سفره گسترده خدا هستیم . محال است خداوند بیاد تو باشد و مرا فراموش نماید.
پرده خوش امد گویی
نظرات شما عزیزان: