هم چون هوایی که تنفس میکنیم ، عشق خدا هم در اطراف ما در حال گردش است ...
با لمس هر آنچه روی زمین است ، خدا را احساس میکنم ...
در زیبایی دانه های برف که آرام بر زمین فرود می آید ، می توان عمق خلاقیت دستان خدا را دید ... پیش از هر چیز بر دانش خدا اعتماد کن ، تا عظیم ترین ثروت جهان یعنی "خوشبختی" را به دست آوری ...
پروردگار سوگند به حمایت از ما خورده ، پس در هر درد و رنج "پـنـاهـگـاهِ" ماست ...
خدایا مرا ببخش به خاطر تمام لحظه هایی که تو با من بودی و من فکر می کردم تنها هستم به خاطر تمام ثانیه هایی که منتظرم می ماندی و من نمی آمدم ؛ مرا ببخش به خاطر تمام روزهایی که تو برای من بهترین ها را خواستی و من برای رسیدن به بدترین ها ناامیدت کردم به خاطر تمام درهایی که کوبیدم و هیچ کدام در خانه ی تو نبود ؛ مرا ببخش به خاطر تمام لحظه هایی که ماهی قلب من خلاف جریان مسیر تو حرکت می کرد و پرنده ی روح من پرواز نمی کرد و در آسمان رسیدن به تو گم نمی شد مرا ببخش ؛ به خاطر تمام گله هایم مرا ببخش ...
ای فرزند آدم هر زمان که مرا بخوانی و به من امید داشته باشی تمام آنچه که بر گردن توست می بخشم
و اگر به وسعت زمین همراه با گناه به پیش من آیی ، من به وسعت زمین همراه با مغفرت به نزد تو می آیم مادامی که شرک نورزی و اگر مرتکب گناه شوی بنحوی که گناهانت به مرز آسمان برسد سپس استغفار کنی ، تو را خواهم بخشید ...
میخوام ببینم بالاتر از این مگه هست چیزی ؟؟؟ میخوام ببینم دوست داشتنی تر از این خدا مگه هست خدایی ؟؟؟ دیگه چی میخوایم مگه ما ؟؟!! وقتی خدا داره به بنده خودش میگه اگه به وسعت زمین تا آسمان هم گناه داری، اگه استغفار کنی می بخشمت... مگه رو دستِ این مهربانی و بخشش، بخششی وجود داره ؟؟؟؟
پس منتظر چی هستیم ؟! مگه ما همه مون توی زندگی گناهانی نداریم که دست و دل مارو برای بندگی بستن؟ برای زندگی زیبا .... برای شاد بودن و لذت بردن از زندگی ... همه ما گناهانی داریم که سد راهمون شدن. و خود ما بهتر از هرکس دیگه ای باخبریم از این اتفاق تعارف که نداریم با خودمون! داریم؟!
کافیه فقط یه لحظه، فقط یک لحظه به این فکر کنیم که چه خدای بزرگ و مهربون و بخشنده ای داریم کافیه فقط یک لحظه فکر کنیم که اون خدا، با چه ذوق و اشتیاقی منتظر بازگشت بنده شه منتظر اینه که دوباره برگرده به سمتش و با تمام وجود و از ته دلش اسمشو صدا بزنه تا اونوقت دنیا رو گلستان کنه براش. تا اونوقت تمام موجودات و تمام این هستی رو در اختیار هدفش قرار بده و اون بنده رو جزء خوبان خودش قرار بده. جزء همونایی که از تاریکی به نور هدایت شدن و بدیهاشون تبدیل به خیر و نیکی شده
پس بیشتر از این منتظر نذاریم خودمون و خدای خودمونو ... بیاین توبه کنیم. از هرچی که خدامون رو از ما گرفته. از هرچی که مارو از خدامون گرفته
***
دوستان عطرخدایی، این یک مقدمه ای بود برای پست بعدی. برای برنامه ای که در پیش داریم. برای اتفاق خوبی که قراره با کمک خدا و ما عطرخدایی ها بیفته. از امروز 25 بهمن ، تا 5 اسفند، میخوایم اسمشو بذاریم "دهه توبه" این 10 روز بیشتر مراقب خودمون باشیم و به گناهامون فکر کنیم. به بدی هایی که در حق دیگران کردیم. به تمام این حسهای منفی که جلوی راهمونو گرفتن و نمیذارن خوب زندگی کنیم... توی این 10 روز بیشتر به بدیهامون فکر کنیم و دنبال راه حلی برای اصلاحشون باشیم... و مطمئن باشیم اگه از ته دل بخوایم و قصد داشته باشیم که از راه اشتباه برگردیم و برگردیم به سمت خدا، خدا هم خودش خلاصه توی یکی از این 10 روز، توبه رو هدیه میده بهمون. بالاخره هرچیزی که مانع راه ما میشده، مانع میشده که نزدیک باشیم با خدا و عاشقانه احساسش کنیم، بالاخره اونارو کنار میزنه خدا...
دلم میخواد من و تمام عطرخدایی ها، روزهای فوق العاده ای در انتظارمون باشه. فکرشو کنید ...
توضیحات در همین حد کافیه بنظرم ... فقط خواستم بدونید که خبرهای خوبی در راهه خودتونو برای یه بازگشت همیشگی و مطمئن آماده کنید با عطرخدا پیش به سمت خدا
این 10 روز سعی میکنیم هر روز مطالبی درباره توبه و بازگشت داشته باشیم. شعر، متن، عکس، داستان کوتاه... اگر هم شما مطلبی در این باره دارید حتما بفرستید
زندگیتون سرشار از عشق الهی سرشار از آرامش سرشار از عطرخدا
كوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. رفت كه دنبال خدا بگردد و گفت: تا كولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت. نهالی رنجور و كوچك كنار راه ایستاده بود، مسافر با خندهای رو به درخت گفت: چه تلخ است كنار جاده بودن و نرفتن؛ درخت زیر لب گفت: ولی تلخ تر آن است كه بروی و بیرهاورد برگردی. كاش میدانستی آنچه در جستوجوی آنی، همینجاست...
مسافر رفت و گفت: یك درخت از راه چه میداند! پاهایش در گِل است، او هیچگاه لذت جستوجو را نخواهد یافت. و نشنید كه درخت گفت: اما من جستوجو را از خود آغاز كردهام و سفرم را كسی نخواهد دید؛ جز آن كه باید.
مسافر رفت و كولهاش سنگین بود... هزار سال گذشت، هزار سالِ پر خم و پیچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت رنجور و ناامید. خدا را نیافته بود، اما غرورش را گم كرده بود... به ابتدای جاده رسید. جادهای كه روزی از آن آغاز كرده بود. درختی هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده بود. زیر سایهاش نشست تا لختی بیاساید.
مسافر درخت را به یاد نیاورد. اما درخت او را میشناخت. درخت گفت: سلام مسافر، در كولهات چه داری، مرا هم میهمان كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمندهام، كولهام خالی است و هیچ چیز ندارم. درخت گفت: چه خوب، وقتی هیچ چیز نداری، همه چیز داری. اما آن روز كه میرفتی، در كولهات همه چیز داشتی، غرور كمترینش بود، جاده آن را از تو گرفت. حالا در كولهات جا برای خدا هست و قدری از حقیقت را در كوله مسافر ریخت...
دستهای مسافر از اشراق پر شد و چشمهایش از حیرت درخشید و گفت: هزار سال رفتم و پیدا نكردم و تو نرفته، این همه یافتی! درخت گفت: زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم ، و پیمودن خود ، دشوارتر از پیمودن جادههاست ...
ای فرزند آدم چرا انصاف نمی دهی! من بوسیله نعمتهای خود ، محبوب تو می شوم و تو بوسیله گناهان در نزد من مبغوض می شوی خیر و رحمت من به سوی تو نازل می گردد و شرّت به سوی من بالا می آید و پیوسته فرشته ای بزرگوار در هر شب و روز برایم عمل قبیحت را گزارش می دهد ...
ای فرزند آدم اگر وصف خود را از دیگری بشنوی و حال آنکه ندانی مورد نظر ، خودت می باشی هر آینه نسبت به چنین فردی خشمگین خواهی شد ...
ای فرزند آدم با من انصاف نداشتی! زیرا تو را بوجود آوردم در حالیکه قبل از آن چیزی نبودی و تو را بشری با خلقت معتدل قرار دادم (و نقصی در آفرینش تو نیست) تو را از عصاره ای از گِل آفریدم، سپس تو را نطفه ای در جایگاه استواری (رَحِم) قرار دادم سپس نطفه را خون بسته، و خون بسته را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان و سپس بر استخوانها گوشت پوشاندم پس از آن خلقتی دیگر انشاء نمودم ...
ای فرزند آدم آیا کسی جز من توانایی اینکار را دارد؟!
سپس سنگینی تو را در (شکم) مادرت سبک و آسان نمودم تا بواسطه تو به ستوه نیاید و آزار نبیند سپس به معده و روده ها الهام کردم که وسعت یابد ، و به اعضا که از هم جدا گردید پس معده و روده ها پس از تنگی، وسعت یافت و اعضا پس از آمیختگی از هم جدا گردید سپس به فرشته موکل به رَحِمها وحی کردم که تو را از شکم مادرت خارج سازد و بوسیله پری از بال خویش تو را از شکم مادر رها کرد ؛
بعد از آن توجه به تو نمودم و دیدم که مخلوق ضعیف و ناتوانی هستی، در سینه مادرت پستانی مخصوص (تغذیه) تو قرار دادم تا در تابستان شیر خنکی و در زمستان شیر گرمی بیاورد و آن شیر «گوارا» را از میان پوست و گوشت و خون و رگها خارج نمودم (تا غذای تو باشد) سپس در قلب مادر تو «رحمت» و در قلب پدرت «مهربانی» نسبت به تو تربیت نموده و غذای تو را فراهم می کنند و تا تو را نخوابانند خود به خواب نمی روند.
ای فرزند آدم این کارها را که نسبت به تو انجام دادم نه به خاطر آن بود که شایسته آن بودی یا با انجام این کار نیازی از من برطرف می شد! (بلکه من بی نیازم و حکمت من اقتضای انجام این کارها را داشت)
ای فرزند آدم زمانی که دندان تو برآمد و قدرت قطع و بریدن پیدا نمود ، به تو میوه تابستان و میوه زمستان را در وقت مخصوصش، روزی کردم (اما همانطوری که گفتم با وجود این همه نعمتها، انصاف را نسبت به من رعایت نکردی) وقتی شناختی که من پروردگار تو هستم نافرمانی مرا کردی (با این وجود) اکنون که نافرمانی مرا نمودی، مرا بخوان زیرا من (به تو) نزدیکم و تو را اجابت می کنم، مرا بخوان که من آمرزنده مهربانم ...
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان خدا و آدرس dostankhoda.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
محمد بن حسن عسکری (عج) آخرین امام از امامان دوازده
گانه شیعیان است. در ١۵ شعبان سال ٢۵۵ هـ.ق در سامرا به دنیا
آمد و تنها فرزند امام حسن عسکری (ع)، یازدهمین امام شعیان ما است.
مادر آن حضرت نرجس (نرگس) است که گفته اند
از نوادگان قیصر روم بوده است. «مهدی» حُجَت، قائم منتظر، خلف صالح، بقیه الله،
صاحب زمان، ولی عصر و امام عصر از لقبهای آن حضرت است.
تمام حقوق اين وب سايت و مطالب آن متعلق به خدا مي باشد.